به دفتر خاطرات مجازی من خوش آمدید

یک شنبه 1 مهر 1397 ساعت: 10:22
نویسنده : معین کریمی

داستان کوتاه دیکتاتور

دیکتاتور از بین بیش از صد متقاضی، یک نفر کفش پاک کن  انتخاب می کند و به او دستور می دهد که جز تمیز کردن کفش‌های او دست به هیچ کار دیگری نزند. این کار به مرد ساده و دهاتی خیلی می‌سازد، به سرعت وزن اضافه می‌کند و  در طی سالیان، تفاوت او  با اربابش -  او فقط از دیکتاتور فرمان می‌برد-  کم و کمتر می‌شود، چنان که دیگر از لحاظ ظاهر تقریباً با هم مو نمی زنند. شاید به دلیل آن که کفش پاک کن همان غذایی را می‌خورد که دیکتاتور. چیزی نمی گذرد که کفش پاک کن دقیقاً همان دماغ چاقی را دارد که دیکتاتور و بعد از آن که موی سرش می ریزد، همان جمجمه ای  را دارد که دیکتاتور. از صورتش دهانی گوشتالو و برجسته بیرون زده است و وقتی  پوزخند می زند، دندان‌ به نمایش می گذارد. همه، حتی وزرا و معتمدینِ دیکتاتوراز کفش پاک کن می ترسند. شب‌ها در حالیکه چکمه به پا دارد، پاها را ضربدری روی هم می اندازد و ساز می نوازد. برای خانواده اش نامه‌های طولانی می نویسد و به این ترتیب آوازه اش در تمام کشور پخش می شود.

بقیه در ادامه مطلب...

 



:: موضوعات مرتبط: داستان و کتاب داستان کوتاه
:: برچسب‌ها: داستان داستان کوتاه دیکتاتور توماس برنهارد ترجمه کتایون سلطانی story short story thomas bernhard


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 47 صفحه بعد

کد پربازدیدترین



اکانت ما در شبکه های اجتماعی :

اکانت ما در فیسبوک اکانت ما در اینستاگرام اکانت ما در Pinterest کانال ما در تلگرام